همزمان با هفته دفاع مقدس ودر راستای تکریم مقام شامخ خانواده معظم شهدا وتجدید میثاق با خانواده های این عزیزان، اعضای هیأت رئیسه دانشگاه بناب با خانواده شهید قائمی دیدار کردند وجویای احوال مادر این شهید گرانقدر شدند.
مختصری از خاطرات ومسئولیت های سردار عباس قائمی:
در محاصره
شهيد عباس قائمي و نيروهاي تحت امرشان در محاصره عراقي ها افتاده بودند
اين محاصره سه روز طول کشيده بود ولي با تلاش و رشادت ايشان توانسته بودند محاصره را شکسته و نيروهاي خود را به سلامت از محاصره خارج کنند. اتفاقا جناب آقاي محسن رضائي فرمانده سپاه وقت در منطقه حضور داشتند و از ايشان مي پرسند
که شما چطور توانستيد دوام بياريد. ايشان در جواب گفته بودند که تنها غذاي ما بيسکويت بود و من به بچه ها گفته بودم که طوري اين بيسکويت ها را تقسيم کنيد که بتوانيم سه الي 4 روز دوام بياريم و ...
مسئوليت پذيري
مادر شهيد ميگويد: در زمان اوايل انقلاب ايشان در پايگاه هاي بناب فعاليت مي کرده و يک تفنگ هم داشت که وقتي به خانه مي آمد با خودش مي آورد حتي مي گفت تفنگش از خودش بزرگتر بود چون ايشان در آن زمان 17 سال بيشترنداشت. بعضي مواقع پدرش ناراحت مي شد و نگران مي شد و از او ميخواست که شبانه به نگهباني و حراست شهر بيرون نرود. ايشان در جواب مي گفتند چشم پدر، ولي چون در پايگاه ها مسئوليت داشت هنگام رفتن تفنگ را از پنجره بيرون مي گذاشت و بعد خودش به بهانه شستن دست و صورت مي رفت حياط و از آنجا مي رفت پايگاه و فعاليت هايش را ادامه مي داد.
اخلاص
همرزمان شان تعريف مي کردند که:
در زمان اعزام که از وسط شهر انجام مي شد ايشان هيچ وقت با بچه هاي بسيجي سوار ماشين نمي شد. بعد که ماشين راه مي افتاد بعدا خودش با سواري در خارج از شهر به سربازها ملحق مي شد چون نمي خواست هيچ کس جبهه رفتنش را ببينند چون هميشه فکرش به اين بود که کارش فقط به خاطر خدا باشد
بخشش و گذشت
مادر شهيد عباس قائمي از دوران بچگي شهيد تعريف مي کند که :
ما کشاورز بوديم و باغ و زمين داشتيم و خيار و گوجه و سيب مي کاشتيم. هنگام برگشتن از باغ با خودمان خيار، خربزه و .. مي آورديم. هنگام برگشت از باغ و رسيدن به محله بچه ها را كه مي ديد چادر مرا مي کشيد و مي گفت: مادر از ميوه ها به بچه ها بده و کاري مي کرد تا نصف بيشتر ميوهها را به بچه هاي محل مي داديم.
خواب مادر
مادر شهيد عباس قائمي هنگام شهادت شهيد ايشان را در خواب مي بيند که با يک هلي کوپتر بسيجي ها را با خود مي آورد و در يک درياچه مي اندازد. در آخر خود نيز به درياچه ميافتد و بعد از مدتي فقط عباس از داخل درياچه بيرون ميآيد. پوتين هايش را محکم مي کند وبه مادرش ميگويد: ببين مادر اگر پدرت سيد نبود من هم مثل بقيه همرزمانم در درياچه مي ماندم.
دو سه روز بعد از خواب مادر شهيد، خبر شهادت ايشان را مي آورند در حالي كه اكثر همرزمان او مفقودالاثر بودند و تنها جسد شهيد عباس قائمي كه در جزيره مجنون شهيد شده بودند توسط گروه تفحص كشف شده و به شهرستان منتقل ميشود و به اين ترتيب خواب مادر شهيد تعبير ميشود.
پدر شهيد مي گويد:
به عباس مي گفتم عباس وقتي که به مسجد مي آيي خيلي بچه ها را دور و بر خودت جمع نکن و ايشان در جواب مي گفت پدر بچه ها خودشان دور و برم جمع مي شوند من چکار کنم. البته منظور من اين بود که شما ديگه بزرگ شديد بيائيد با بزرگترها بنشينيد و بچه ها هم با بچه ها بنشينند.
احترام به پدر
پدرم بعد از شهادتش مي گويد تنها ناراحتي من از ايشان اين بود که هر وقت من به علتي او را تنبيه مي کردم، حتي مواقعي هم كه خيلي گناه كار نبود هيچ وقت سرشو بلند نمي کرد تا چيزي بگويد و هميشه سرش را پايين مي انداخت و چيزي نمي گفت و در عمرم يک بارهم نديدم که روبرويم بايستد و جوابم را بدهد.
پذيرفتن شهادت
پدر شهيد عبدالجباي مي گويد حاج رضا قائمي به من گفت که من وقتي پوشيدن لباس سپاهي عباس را ديدم شهادت ايشان را پذيرفتم و گفتم ايشان شهيد مي شوند.
مسئوليتهاي شهيد عباس قائمي
تا سال 1360مسئول پايگاه هاي بسيج بناب
1360 جانشين عمليات سپاه بناب
61/8 فرمانده عمليات سپاه بناب
1362 يک دوره فرماندهي در دانشگاه امام علي سپاه و همزمان فرمانده دسته در گردان سيد الشهدا
1362 فرمانده گروهان يک گردان علي اکبر از لشکر عاشورا
1363 فرمانده عمليات سپاه بناب در عمليات بدر که در اين عمليات 12/1363 به شهادت رسيدند